طنین بی صدا

انجا که فریاد ساکت می شود سکوت فریاد می زند...

طنین بی صدا

انجا که فریاد ساکت می شود سکوت فریاد می زند...

ده من

·        اگر کسی تمدن می خواد باید وحشیگری ها و بی شرمی ها را لو بده .آدم هایی که ادعاشون می شه باید جلو بیفتند.                                                صادق هدایت

·       پای آن مسجد متروک بنای ده ماست

           خوشتر از منظره ها مقبره های ده ماست

           کدخدای ده ما هر چه بگوید حق است

          کدخدای ده ما نیست،خدای ده ماست

         پدرم از ده  بالا که  غروب آمد  گفت:

        هر چه بدبختی و فقر است برای ده ماست

        هان!ای چوپان جوان خسته نباشی بنواز

       فقط این نی لبکت،لطف و صفای ده ماست

آزادی

·       هرگز نمی توانید با مشت گره کرده دست کسی را به گرمی بفشارید!

ای    آ               ز               ا             د                ی

چه زندان ها برایت کشیده ام ،

و چه زندان ها خواهم کشید ،

چه شکنجه ها تحمل کردم،

و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد،

اما

خود را به استبداد نخواهم فروخت.

من پرورده آزادی ام ،استادم علی است

مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر،

و پیشوایم مصدق،

مرد آزاد،

مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید .

من هر چه کنند جز در هوای تو دم نخواهم زد

اما؛

من به دانستن از تو نیازمندم

دریغ مکن.

بگو:

هر لحظه کجایی و چه می کنی؟

تا ،

 بدانم آن لحظه کجا باشم،

و چه کنم.....

خجسته  آ            ز             ا               د                ی

دکتر علی شریعتی

 

  • سلام خانم عارفه.تا کی ؟تا کجا؟و این که:

بزرگترین کشف نسل من آن است

            که انسان با تغییر شیوه نگرش خود

            میتواند زندگیش را تغییر دهد.

  • سلام آقای فرانکویس

اما دادن آگاهی لازم و ضروریه!این طور نیست؟واینکه:

وقتی فریاد ساکت می شود سکوت فریاد می زند

 

دیر شده ....باید عجله کرد....

 از ما ست که بر ماست

امروز یه نشستی با دوستان داشتیم ،جای بسی تاسف است که درمحفلی که اکثر شرکت کنندگان خانم اند و در مورد حقوق زنان بحث میشه، باز هم به رسم مرد سالاری سنتی مملکت گل و بلبلمون شروع کننده ،سخنران،و پایان دهنده محفل یه آقاست و باز هم به همان رسم کهن کذایی به به و چه چه خانم هاست که اقایانی را" که دم از دفاع  حقوق زنان  می زنند اما در عمل وقتی خانمی تو ی همان مجلس صحبت می کند ایشان مشغول کتاب خواندن و کارهای جا نبی می شوند "  خوشنود می کند و باز مثل گذشته از این که حرف آخر را زدند در پوست خود نمی گنجند..................

اینجاست که باید گفت از ماست که بر ماست

آخه  کی ما خانم ها باید یاد بگیریم اول باید نگرشمون ،تفکرمون و رفتارمون را تغییر بدیم بعد از حقمون دفاع کنیم.

چرا با همه مثل خودشون رفتار نکنیم؛

لابد برخی می فرمایند:ما با دیگران چکار داریم ،ما مثل خودمون رفتار می کنیم؛

اخه عزیز؛ در مقابل کسی عادلانه رفتار کن که قدر عدالتت را بدونه نه اینکه این تصور خام براش پیش بیاد که لابد وظیفته ،یا اون چون.....لایق این رفتاره و تو هم چون زنی باید این طور باشی که اگر نباشی......

تا گی ؟؟؟؟تا کجا؟؟؟؟؟

کی می خواهیم خو دمون را تغییر  بدیم؟؟؟؟؟؟؟

دیر شده ......زود باشیم......

دریغ

دریغ..

دریغ بر ملتی که سرشار از اعتقادات و خالی از دین است،

دریغ بر ملتی که لباسی بر تن می کند که خود نمی سازد و

نانی را می خورد که  خود درو نکرده و

باده ای می نوشد که از تاک های او جاری نیست،

دریغ بر ملتی که زور گو را قهرمان میدانندو فاتح پر جلال را سخاوتمند

دریغ بر ملتی که در خواب شهوت را منفور می دانند،

اما در بیداری تسلیمش می شوند،

دریغ بر ملتی که صدا بر نمی آورد مگر

به هنگام تشییع جنازه و به حال خویش نمی اندیشد مگر

آن گاه که گردنش زیر تیغ باشد،

دریغ بر ملتی که سیاستمدارش روباه و فیلسوفش تردست و

هنرش وصله و پینه و تقلید باشد،

دریغ بر ملتی که فرزانگانش از پیری خرفت شده اند و

مردان نیرومندش هنوز در گهواره اند،

دریغ بر ملتی که تکه تکه شده و هر تکه اش خود را ملتی میداند...

 

می خواهم تو بگویی

پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم

 

ارزش انسان

دشتها الوده است

در لجنزار گل لاله نخواهد رویید،

در هوای عفن دشت آواز پرستو

به چه کارت آید؟

فکر نان باید کرد

و هوایی که در آن

نفسی تازه کنیم.

گل گندم خوب است

گل خوبی زیباست.

ای دریغا که همه مزرعه دل ها را

علف هرزه کین پوشانده است.

هیچ کس فکر نکرد

که در ابادی که ویران شده است

دیگر نان نیست

و همه مردم شهر بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام ودرود

این روزها در پیچ و خم یک عادت نو مانده ام و نمی دانم با این عادت نو اما عجیب و خوشایند چگونه در گیر شوم،

چیز غریبی است غریب اما دلگرم کننده.

عادت اما هر چه باشد امید وار کننده نیست چرا که روزمره گی می آوردو کسالت.

و روزمره گی پیری می آورد و احتیاط.

و احتیاط روح جسارت و جستجو را آرام آرام می خورد ،هضم می کند،

و زمانی  به خود می آیی که، از بچگی و جوانی ات جز اندکی و یا شاید هیچ نمانده است

و این یعنی زمان مردنت فرا رسیده است

چرا که نبودن به از بودن با رکود و سستی است

با عادتم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گام اول

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خو کرده اید و دیگر

                 راهی به جز اینتان نیست

که از بدو خوب

                 هم چنان

هر چیز را آینه ای کنید

تا با ملاک زیبایی ای صورت و معناتان

گرد بر گرد خویش

هر آنچه را که نه از شماست

به حساب زشتی ها

خطی به جمعیت خاطر بتوانید کشیدو به اطمینان،

چرا که خو کرده اید و دیگر

                            به جز اینتان راهی نیست

که وجود خویشتن را نقطه ئ آ غاز راه ها و زمان ها بشمارید

کرده ها را

با کرده های خویش بسنجید و گفته ها را

با گفته های خویش...

لاجرم به خود می پردازید

آن گاه که من به خود پردازم،

و حماسه ای از شجاعت خویش آغاز می کنید

آن کاه که من دست اندر کار شوم حتا

که نقطه ئ پایان را

بر این تکرار ابلهانه بامداد و شام بگذارم

و دیگر

رای تقدیر را

به انتظار نمانم.

دردی ست،

با این همه دردی است

دردی ست

تصور نقاب اندوهی که به رخساره می گذارید

هنگامی که به بدرقه ئ لاشه ئ ناتوانی می آیید

که روزهایش را همه

با زباله و ‍‍ژنده جل پاره

به زباله دانی بوناک زیست

چونان الماس دانه ای

که یکی غارتی به نهان برده باشد.

                                                                          شاملو

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و زن

عشق میکارد............. اما ............. کینه درو میکند.

به تو نگاه می کند و در نگاهش از تو احترام درخواست میکند .احترام به زن بودنش مادر بودنش و بیش از همه انسان بودنش .احترام به اینکه بدانی و بپذیری که او قبل از انکه متعلق به تو، فرزندت و خانه باشد متعلق به خویشتن خویش است.پیش از انکه تو او را عاشق باشی و به خاطر عشقت در تنگنایش بگذاری  او عاشق شناخت خود است نه آنگونه که تو میخواهی بل آنگونه که هست، که وجود دارد .می خواهد پیش از آنکه موجودیتش توسط تو اعلام شود خود خویشتنش را اعلام کند.

مخواه آزادیش را محدود کند. مخواه که به خانه وبچه و آشپزخانه  محدودش کنی فقط به سبب آنکه نگاههای هرزه را نمی توانی نابود کنی.اگر نمیتوانی مسئله را حل کنی صورتش را پاک نکن .با مشکل ریشه ای برخورد کن و اگر می خواهی تلاشی انجام دهی بکوش خاک را پاک کنی نه انکه بر سر طلا منت بگذاری.

لازمه وجودی اش تفاوت با توست.برای آنکه پناهگاه هم باشید. قدرت جسمانی اش از تو کمتر است تا تو به واسطه حمایت از او احساس شخصیت کنی اما ،ظرافتش از تو بیشتر است تا تو بدانی که خداوند چقدر میتواند مهربان باشدو زیبا باشد .قدرت تحملش نه برابر توست تا بتواند پناهگاه تمام خستگی هایت باشد.سنگ صبور درد هایت میشود تا تو ببالی و رشد کنی، اما وقتی بالیدی و پر و بالی پیدا کردی حتی به پشت سرت نمی نگری تا رد پای خودت را ببینی چه رسد به انکه سرتعظیمی فرود آوری .او اینگونه افریده شده است و توبرایش چه ارمغان آورده ای ؟جز تحقیر، نگاه ابزاری و  زخم قدرت کاذبت  بر سر و صورتش .

نه ماه ،سختی ها را او تحمل میکند تا فرزندی بیاورد که به نام خانوادگی تو میشناسندش.سالها با فقر و دارایی ات میسازد تا اگر به پول و منسبی رسیدی افتخارش از آن تو باشد.با خون دل بچه ی شناسنامه ا ی ات را بزرگ میکند تا اگر سری در سرها در آورد  فرزند تو باشد وگر نه بزرگ کرده او.

رفیق و همراه دوران فرسودگی ات میشود تا تو منت نانی که سر سفره ات میگذاری را بر او داشته باشی واگر گاهی زمانی به فکر خویش  افتاد و حق و آزادی اش را طلب کرد بر چسب سر کش و بی حیا  بر او نهی.

در حالی که همه چیز بر علیه اوست و به نفع تو اگر با هزاران خون جگر و تلاش مضاعف به جایی برسد سنگ راهش میشوی و سعی میکنی به هر حربه ای متوسل شوی تا مبادا بیش از تو ببالد،که اگر ببالد خاطر تو پریشان میشود.

و

بزرگترین گناهت سعی در کشتن و نابودی شخصیتی دیگر است که چه بسا والا ترین باشد.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

روز مبادا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

                     نه بایدها....

 

مثل همیشه اخر حرفم

و حرف اخرم را

                   با بغض می خورم

 

عمری است

لبخند های لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم:

                 باشد برای روز مبادا!

 

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

ان روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند؟

شاید

امروز نیز روز مبادا باش

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

                  نه بایدها......

هر روز بی تو

روز مباداست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

درود وسلام

هر چه بیشتر ذهنم را زیرو رو می کنم کمتر  حرفی برای شروع می یابم ،

به جز کاش ها و افسوس ها و غم ها چیزی نمی بینم.

 به یاد سخنی از بزرگی می افتم" یادمان باشد به ماه بد نگوییم اگر تب داریم"

و پس از سلام

 .سکوت در جای خویش از بلندترین فریادهارساتر است اما اینک زمان گفتن است، زمانه ی گفتن است ، آرام گفتن و صبور بودن، چرا که من و فرزندم بیش از نان به آرامش جان نیازمندیم و این مهم را جز با تفکری نو در سایه ی آرامش نمی توان  حاصل کرد.

زمان،زمانه نو شدن و تحول یافتن است.من و تو باید در پاسخ به فرزندانمان دلایلی محکم و محکمه پسند داشته باشیم ،

 فرزندمن به دلایلی که پدرها و مادرانمان در پاسخ به ما ارایه میدادند راضی نمیشود.او بهتر و بیشتر میبیند،متفاوت می بیندو دگرگون .باید به پا خیزیم،باید نو شویم و نو کنیم،باید ها را تغییر دهیم و ارزش ها را دگرگون کنیم،به نباید ها شک کنیم وضد ارزشها را درک کنیم،مطلق ها را نابود کنیم و نسبیت ها را بیشتر بها دهیم.

به فرزندانمان آزادی بیشتری دهیم تا خود را آنگونه که شایسته ی فرزندی ماست بسازند،آن چنان که شایسته بندگی اوست.

و فرزند من بصیرت،شعور و اگاهی من است ،فرزندت را در یاب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ئ همسایه

                                     سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب الوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من ارام

ارام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد ازارم

و

من اندیشه کنان

غرق این پندارم

                   که چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خانه ئ کوچک ما

                   سیب نداشت.............