ماده2 اعلامیه جهانی حقوق بشر
هر کس،بی هیچ گونه تمایزی از حیث نژاد،رنگ،جنس،زبان،دین،عقاید سیاسی یا غیر سیاسی،اصل و منشا ملی و اجتماعی،ثروت ،ولادت یا هر موقعیت دیگر،از کلیه حقوق و آزادی های مذکور در این اعلامیه برخوردار خواهد بود.از این گذشته هیچ تمایزی مبنی بر وضعیت سیاسی،قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی که شخص به آن وابسته است _خواه آن کشور و یا سرزمین ،مستقل،تحت قیومیت یا غیر خود مختار باشدو یا به لحاظ حاکمیت تحت هر گونه محدودیت دیگری باشد_مجاز نخواهد بود.
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعیتی به نام تنهایی
به درونت که بنگری ؛خلایی خواهی یافت ،خلایی که گویی هر زمان رنگ تازه ای به خود می گیرد،بزکی که بیشتر قصد فریبت را دارد ،تا حقیقتی را به تو نشان دهد،و این رنگ های کذایی گذرا که هر زمان به گونه ای ما را تحت سلطه خویش در می آورند و از حقیقت دور می کنند چیزی نیست جز آنچه به نام عدم شناخت خویشتن خویش می شناسیم. گاه و بی گاه و چه بسیار در گوشه و کنار سایت ها و روزنامه ها و کتاب های مختلف از حسی به نام عشق،دوست داشتن،وابستگی ،دل دادگی و...حرف و سخن زیاد میبنم و هر بار بیشتر و بیشتر به این می اندیشم که آیا این احساس ناشی از همان تنهایی کذایی یا همان عدم خود شناسی ما انسانها نیست ؟که در هر مقطعی می کوشیم آن را با رنگی از صدها افسون دنیا جلایی نو وتازه بخشیم .بچه گی مان در بی خیالی میگذرد به دنبال تازه ها و نیافته ها،این، رنگ اول است و این رنگ بی ریاترین رنگهاست.نوجوانی مان؛ در پی تازه های بلوغ رنگ دوم را به آن میزنیم و این رنگ اندکی تیره تر است اما نا شناخته و بی نام.جوانیمان را در دلبستگی و دل دادگی میگذرانیم ،در احساساتی که تازه اند و توامان با احساس گناهی نو که ناشی از بزرگ شدن ما در جامعه سنتی ایرانی است،اما این رنگ دیگر نه بی ریایی کودکی را دارد و نه بی نام و نشانی نو جوانی را،این کدر است و دروغ؟ چرا که تو را از خود واقعی ات آنقدر دور میکند که گاهی ،و نه! چه بسیار، حتی نمی فهمیم چه بر سرمان می آید.در یک دلخوشی کذایی و دروغین بهترین سالهای عمرمان را می گذرانیم ،غافل از این که این احساسات و این عاشقی از ابر بهار نیز ناپایدارتر است.و چه بسیار که به دام زندگی ای بیافتیم که تنها چند ماه و شایدچند سال اولش جذاب و تازه است و بعد افسردگی و پوچی و بدتر از همه آنکه در این میان یک روح تازه هم دمیده شود،باز یک موجود نا خواسته شاید هم خواسته اما بی فلسفه و هدف، لیکن دیر یا زود می آید زمانی که دوباره بر میگردیم به درون خویش و جز مخلوطی از رنگ ها که به سیاهی می گراید هیچ تلا لویی نمی بینیم و این یعنی افسوس... و اگر هنوز صداقتی باقی مانده باشد وارزشی برای هویت و بودنت، در تنهایی خویش خواهی سرودکه: من مانده ام و من ،بی هویتی اصیل،بی خویشتن خویش،با زمانی که هرگز دیگر باز نمی گردد،اکنون چه باید کنم؟؟
از هم اینک به فکر باش .خویشتنت کیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با درود به مدیر محترم این تارنمای وب
- به فهرست حامیان گروه مرکزی رایانه بپیوندید!
مدیر محترم وب، گروه مرکزی رایانه آماده ی تبادل پیوند با تارنمای شما می باشد. برای پیوستن به فهرست حامیان گروه مرکزی رایانه، لطفا ابتدا پیوند « وبلاگ اطلاع رسانی گروه مرکزی رایانه» با نشانی www.ccgblog.info را در فهرست پیوندهای ثابت تارنمای خود قرار داده، سپس حتماً با ما تماس حاصل فرمایید.
- وبلاگ اطلاع رسانی گروه مرکزی رایانه: www.ccgblog.info
- تابلوی تماس با گروه مرکزی رایانه: Contact.ccgblog.info
- نشانی پست الکترونیک گروه مرکزی رایانه: ccginfo@gmail.com
با سپاس فراوان، مدیر و سخنگوی گروه مرکزی رایانه: فرمانده
وضع قانون کافی نیست بلکه باید اجرا هم شود
سلام
عدم شناخت از خویشتن و اینکه هدف واقعی ما از زندگی چیست از بزرگترین سوالات زندگی هست
اما آیا اگر تلنگرهایی که به ما زده می شود وجود نداشت اصلا به اینها فکر میکنیم؟؟
من کیستم و قرار است چکار کنم؟؟
تو کیستی و.....
هر لحظه که به شناخت از خود کمی نزدیک میشو م خود را در دریایی خروشان می بینم که مرا به خاکستری وجودم نزدیک میکند....
آپ کردم....
سوالهام بی جواب موندن....